دو سالگی :)

ساخت وبلاگ
*سیزده اردیبهشت بود. سیزده اردیبهشت که بود، دقیقاً هشت ماه مونده بود به روز امتحان بورد. بچه ها متوجه حال من شده بودن که جشن روز استاد رو به جای دوازدهم انداختن سیزدهم و مجبورم کردن که بیام دانشکده. اولین روزی که بدون چسب بینی رفتم دانشگاه.. از کجا یادمه؟ دکتر خالدی از دستش در رفت گفت عکس پروفایلت روعوض کردی، تو فیلم فهمیدم که داره به بقیه ی استادا میگه خیلی بینیش خوب شده.. به خودم نمی گفت. جمع کردم و زود رفتم. شوکا پرسید کجا میری.. گفتم نمیدونم.. هرجا پام بکشه.. گفت بعد مریضم میام پیشت. هر جا رفتی خبر بده. میرم تو اتاق نرس ها و بینیم رو چسب کاری می کنم.. چون دکترم گفته تا سه ماه فعالیت نکن و من میدونم که قراره زیاد راه برم امروز.سیزده اردیبهشت بود. اردیبهشت شیراز.. از دانشکده زدم بیرون.. قصرالدشت رو رفتم بالا.. سمت وکلا.. سر راه نشستم پیش یه پسر گیتاریستی به اسم آریا که داشت گیتار میزد.. واسه درآمد.. قشنگ میزد.. وقتی نشستم پیشش قطع کرد گیتارشو شروع کرد به حرف زدن.. بیست و یک سالش بود.. از بدبختیاش می گفت.. از بی پولی و بی خونه بودنش.. من ولی به اینکه بیست و یک سالش بود حسودیم شد.. اون موقع حسودیم شد.. الان دلم نمیخواد بیست و یک سالم باشه.. الان دلم نمیخواد حتی یک روز قبل تر باشه... دچار سندرم پای بیقرار شده بودم.. باید راه می رفتم.. تو شرایطی نبودم که بتونم گوش باشم برای بقیه.. گوشی هم برای شنیدن نمیخواستم.. برا همین به شوکا گفتم نمیدونم کجا دارم میرم.. میدونستم که یا میرم بوکلند شیراز مال، یا مجموعه ی آبی تو قدوسی غربی.. میدونستم که پیاده هم قراره برم.. فاصله ی جفتشون از دانشکده یکی بود.از کوچه باغای وکلا رفتم سمت قدوسی غربی.. آبی.. به مجموعه که رسیدم برای اولین بار نرفتم س دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 10 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 19:45

*بعد خوندن نصف فصل استوارت و نصف فصل داوسون و درست کردن زرشک پلو با مرغ های معروفم که هرچقدم تلاش می کنم، عمراً مزه ی غذای مامان رو نمیده، نشستم که یه فیلم خوب دانلود کنم و ببینم که نشد که نشد!صدای بارون منو برد یه جایی که تو نوزده دی ماه 1401، برم سمت باز کردن پنجره و نشسته روی لبه ی پنجره و دو تا لیوان چای خوردن و هوس آلبوم شب، سکوت، کویر شجریان کردن و هوس نوشتن تو وبلاگ!با گلدونا و ریسه ها و آینه ها و لیوان ها و شمع ها و شجریان و بارون برا خودم یه جشن کوچولو گرفتم. به چه مناسبت؟بعد سه سال و سه ماه و هشت روز، دیروز استاد خالدی بهم گفتن دیگه لازم نیست بیمار ببینی فقط کیس های بوردت رو ببین (که البته تموم کردن اینها تا تیر طول می کشه).. حالا چرا ذوق کردم؟ چون دیگه دوران استرس داشتن نیومدن بیمار و نداشتن بیمار و نفرستادن کار از لابراتوار و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه ای که تو رزیدنتی پروتز هست تموم شد... و خب مهم تر اینکه، بالاخره دکتر خالدی بهم اعتماد کردن و بالاخره ... باورم شد که این راه را هم هست پایان انشالله :)**یه برنامه ی رژیم سخت در پیش دارم.. چونکه برا اولین بار در زندگیم به 64 کیلو رسیدم و هرچقدم بقیه بگن قدت بلنده و دیده نمیشه و خوبی و این دلداریا.. معیار من فقط پوشیدن اون لباسیه که تو عروسی سارا و محمد پوشیدم.. همون لباس معروف.. با اون دامن مشکی بلند دنباله دارش.. برا عروسی نوید و آرام :)(چقد بخش رو با نوید و محمد و مریم و حسام و محسن بیشتر دوست دارم.. چقد شیرینن این سال پایینیا )***- ناهید من می فهمم چقدر همه چی برات تازه ست هنوز.. سه ماه مدت زمان زیادی نیست اما میدونی، سال چهار پروتز سال معمولی نیست، اونم وقتی تو شهر خودت نیستی، من که تو شهر خودم بودم خونه م رو تحو دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 23:17


من در قلبم
مثل جعبه‏‌ای
که از پُری درش بسته نمی‏‌شود

تمام جاهایی که بوده‌ام
تمام بندرهایی که به آن‌ها رسیده‌‏ام
تمام منظره‏‌هایی که از پنجره‌ها و دریچه‏‌ها
یا در پستوها
در رویا.. دیده‌ام را .. جا داده‏‌ام

همه چیز، به اندازه‌ی همه‏ چیز

و این بسیار کمتر است از آرزوهایم!

فرناندو پسوآ

دو سالگی :)...
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 11:29

نشستم تو آلاچیق حیاط و از بین ۴ تا رنگ سبز و زرد و آبی و نارنجی، صندلی رنگ آبی رو انتخاب کردم و هدستم رو گذاشتم روی گوشم و چت کردم رو آهنگ "صدایم بزن" چارتار. یه جوری که انگار ده سال از بیست و دو سالگیام نگذشته و یه جوری که انگاز هزارساله شدم!منتظر نفیسه م.. میخواد سورپرایزم کنه مثلا و برام کیک و کادو بیاره، ولی کی تونست اندازه ی دکتر خالدی روز تولدم سورپرایزم کنه و اونجوری وسط بخش باهام جر و بحث و دعوا کنه!( چشمام دوباره پر اشک میشه و حواسمو جمع میکنم که مثل سه شنبه ریمل دارم و ممکنه اونایی که برام کیک وگل گرفتن از دیدن یه خط عمودی سیاه زیر چشمم که روی ماسکم امتداد پیدا کرده، خوشحال نشن!.. اما مثل سه شنبه، سه روزه که ریختن این اشکا دست خودم نیست، بند اومدنشون هم، همون حرفی که وسط تلاشای استاد درفشی برای خندوندم بهش زدم)( از چی انقد خسته ام؟ چی شد که انقد خسته شدم؟ کی میشه یه روز برم بخش و بی حاشیه برگردم رو تختم و با اعصاب راحت بخوابم؟)**نفیسه اومد، با گل و کیک و کادو، درو که باز کردم جیغ زد تولدت مبارک، با یه شمع روشن قلبی شکل، روی یه کیکی که پر از شکلات و قهوه ست.. تمام سعیمو کردم که هیجان زده به نظر برسم، ولی نشد.. اون بیشتر از من تو فکر رفت.. ازم پرسید از چی انقد خسته ای؟ چی شد که انقد خسته ای؟***حالا تقریبا هشت شبه که از اون سه شنبه ی بقول نوید، کذایی میگذره.. از اون روز که یکی از رزیدنتای سال یک رادیولوژی کرمان، با سرعت دویست زد تو جاده و یهو در ماشین رو باز کرد و خودشو پرت کرد پایین.. (از چی انقد خسته بود؟ چی شده بود که انقد خسته بود؟)***صدای لیانا، تصور دستای لاغر و استخونیش دور گردنم وقتی داره بهم میگه خاله یه سوال بپرسم؟ کی میای؟ خستگی روزمو میگیره ولی دلتنگیم رو ه دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 11:29

*همون دقیقه های اول بود، قبل از اینکه بیرانوند مصدوم بشه.. مامان نشسته رو مبل سمت چپ پذیرایی و من عز آلویز.. موقع دیدن فوتبال جلوی تلویزیون دراز کشیدم و پتومم کشیدم روی خودم.. متوجه می شم که حواس مامان به گوشیشه و سرم رو فقط چند درجه برمیگردونم سمت راست و بالشم خیس میشه از اشکایی که هرکاری می کنم نمیتونم جلوشونو بگیرم.. اشکایی که از حس غریبیه که "تیم ملی" کشورت رو تو جام جهانی می بینی و اگه ببره ناراحت میشی و اگه ببازه هم باز ناراحت میشی.. حس غریبی که گزارش بازی جام جهانی رو نه از خیابانی و نه از فردوسی پور، که از مزدک می شنوی و اونم نه از شبکه سه، از اسپورت پرشیا.. حس غریبی که بعد از اینکه مزدک جمله ی "تیم ما" رو به "تیم ج.ا" تغییر می ده میاد.. وسط این اشکا بود که بیرانوند مصدوم شد.. و کی روش دو دستی زد توی سرش!**- کجایی؟- امیرآبادم.. دارم پیدا میرم سمت چهارراه.. میخوام یکم قدم بزنم.- چرا؟- چون دوست دارم.. یاد جوونیام می افتم.- جوونیات؟؟ پیر شدی مگه؟(یاد جمله ی زهرا می افتم.. سن توی شناسنامه دروغ نمی گه)- خودتو مقایسه کن با وقتی که اینجا بودیم کوشا.. بپذیر که پیر شدیم!- از آرش چه خبر؟- دیشب صحبت کردم باهاش.. حال پدرش مساعد نیست.- میخوای تو این شرایط چیکا کنی؟ چه تصمیمی میخوای بگیری؟- حال پدرش رو پرسیدم.. باید روبروی هم بشینیم و تصمیم بگیریم!- پس این دیدار، دیدار مهمی خواهد بود.- :)***با مهرناز از جلوی پری کلینیک رد میشیم.. میگم الف-پ هم اینجاست.. میگه میدونم.. میگم دوست ندارم باهاش چشم تو چشم شم، ازش به طرز عجیبی خوشم نمیاد!میگه منم. میگه چند روز پیش داشتم به یه دوستی می گفتم که ناراحتم قضاوتش کردم، نمی دونستم که مامانش کانسر داره و قراره به این زودی فوت شه که دوستم حرف خوبی دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 253 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 11:29

*- سلام.. من بیدار شدم. - ( در حالیکه داره خمیازه می کشه) سلام .. منم باید پاشم کارامو انجام بدم.- مگه خوابیدی؟ من که گفتم خسته ای بخواب امشب فردا صبح پاشو کاراتو انجام بده.- نمیشه خیلی کار دارم!! ( یه خمیازه ی دیگه!)- فکر کردم بیدار بودی تا الان .. گفتم بیام باهات حرف بزنم تا خوابت ببره!(اوایل ناراحت میشدم، از اینکه چرا اظهار میکنه با صدای من خوابش میبره! ناراحت میشدم وقتی داشتم باهاش حرف میزدم و یهو چشماش بسته میشد و صدای خرخرش میومد! حالا دیگه پذیرفتم میدونم دست خودش نیست! وقتی داره رانندگی می کنه باهاش حرف نمیزنم.. وقتی سر مریضه باهاش حرف نمیزنم.. صبحا قبل اینکه ورزش کنه باهاش حرف نمیزنم.. به این میگن تغییر شکل کشمکش! اصطلاحی که جدیداً تو کتاب "شجاعت در برهوت" یاد گرفتمش.)**- دیشب با بچه های جراحی حافظیه بودیم. بعد اتاق عمل راینوی شهاب و سونا .. بعد دعوای گنده ی من و شهاب، بعد اون گپ بزرگی که انگار برای همیشه بین من و شهاب افتاد، رفتیم حافظیه.. شهاب تمام تلاشش رو کرد تا این قضیه رو که با مهمونش که من بودم و تو اتاق عمل بدرفتاری کرده، جبران کنه، من متوجه تلاشش بودم .. حتی بهش گفتم که متوجهم، حتی ازش تشکر کردم.. برام هات چاکلت با شیر داغ هم خرید، حافظیه هم بردم، ولی هردومون انقدر باهوش بودیم که بفهمیم امشب که تموم شه، صبح که بیدار شیم، یه ناهید و شهاب دیگه ایم! چونکه بی ملاحظه همدیگرو نقد کردیم.. شهاب می گفت هفته ی عجیبیه، تو حافظیه بودیم که گفت.. منظورش این بود که امروز ولنتاینه، نتایج بورد اومده و از الان استرس امتحان بورد رو داره.. هفته ی آخر اتاق عملاشه.. دوره ی پنج ساله ی رزیدنتیش تموم شده و حال عجیبی داره .. ولی من یه بُعد دیگه ی ماجرا رو دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 124 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 8:00

راه می افتیم که از باغ ارم بریم سمت حافظیه.. خیابون حافظ.. که بریم یکی از کافه های روبروی باغ جهان نما.. بلوتوث گوشیم رو روشن میکنم.. میرم تو سیو مسج های تلگرامم.. آهنگ "کنج خوش خیالی"  بابک افرا رو که اولین بار تو قرنطینه ی اولین کرونایی که گرفتم، یعنی آبان 99 شنیده بودم، پلی میکنم.. می رسیم به چهارراه نشاط.. نود ثانیه پشت چراغ قرمزیم.. جفتمون سکوت کردیم و داریم به روبرو نگاه می کنیم.. میرسیم به میدون اطلسی و بابک افرا میگه که "خواب دیدم که برمیگردی.. توی کنج خوش خیالی". جفتمون بغض می کنیم!- ماهی رو دوست دارم.. از وقتی همخونه ای نیستیم، بیشتر دوسش دارم.. آدما زیر یه سقف که باشن متوجه عمق دوست داشتنشون نمیشن.. ولی همین که فاصله معنا پیدا میکنه، نوع و شدت علاقه هم یه معنی دوباره به خودش میگیره! رابطه ی من و ماهی هم اینجوری بود.. انقدر اذیت کردیم همو که اول من گذاشتم رفتم و دو ماه بعد هم ماهی از اون خونه رفت.. اما علاقه ی آدما تو چشماشون مشخصه.. من و ماهی هم نتونستیم این فاصله رو بیشتر از این تحمل کنیم. ارتباطمون بیشتر شد که کمتر نشد... ماهی رو دوست دارم.. مث پگاه که تو دانشگاه هرکاری کرد ازش بدم بیاد نتونست و الان با تنها کسی که تو ایران باهاش در ارتباطه، منم!تو باغ ارم بودیم گفت که:- ناهید یادته اولین بار که کرونا گرفتی، رفتی تهران، بهت زنگ زدم گفتم تمومش کردم.. از همون موقع حتی یکبار هم بهم زنگ نزده.. دوستم تو اینستا فالوش می کنه، هنوز ایرانه.. حالش خوبه.. رزیدنتی هم نخونده و ناهید یکسال و نیم بیشتره که حتی بهم یه زنگ نزده ولی جدیداً خیلی دارم خوابش رو می بینم! - چه خوابی؟- خواب میبینم برگشته.. باهم خوبیم دوباره.. خواب دیدم یه بار حتی داشتیم دنبال سالن می دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 233 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 8:00

تو کتاب میش، یا بقول آرش "میچ"، تو فصل ۲۸ ش میخونم که موقع قالب گیری نباید ایمپرشن کوپینگ ها رو با آکریل یا کامپوزیت بهم اسپلینت کرد.. از استادم تو دانشگاه میپرسم که نظرش چیه، پنجاه تا عکس OPG از چک فریم های بیمارای فول ماوس ش بهم نشون میده که بدون اسپلینت کردن قالب گرفتن و تمام فریم ها تطابق دارن و به شدت با میش موافقه!یه ویس میدم به آرش که شما به من گفتی اگه اسکن بادی استفاده نکنم،. اسپلینت میکنم اینا ولی یه چیز دیگه میگن دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 123 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 8:00

میگم ای دلبر خوشگل ما! شما که دستات بازه .. شما که یدت فوق ایدیهم هست .. شما که دلبری و در کفت، موم است سنگ خارا، شما که اذا قضا امراً کنی، یه کُن بگی، فیکون میشه.. شما که تمام معنای امّیدی .. شما که حلوای قندی، ماه بلندی، امیر بی گزندی .. شما که تکفام نوری .. سراسر مهری .. بیا با مورز این کینه داری! .. که حق صحبت دیرینه داری :)

+ من لی غیرک .. اسئله کشفَ ضُرّی و النظر فی امری؟ 

دو سالگی :)...
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 81 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 23:21

مریض دنچر کاملم برام گل نرگس آورده .. دو تا دسته گل آورده .. میگه اگه استادت نیومد، دوتاش برای خودته .. میگم نه استاد درفشی اومدن .. حتماً تقدیم خودشون کنین.. خوشحال میشن .. چند دقیقه بعد استاد میان و با ذوق به دسته گلای نرگس نگاه میکنن .. من با ذوق دو سالگی :)...ادامه مطلب
ما را در سایت دو سالگی :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozekal بازدید : 121 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 23:21